مادر مقدسی در سن شصت سالگی یک پروانه دید و تصمیم گرفت برای یک بار هم که شده خوشحال باشد. پروانه از روی دشت پرید مادر دوان دشت شد پروانه از رودخانه گذشت مادر از رودخانه گذشت و از روی شاخه ای که پروانه پرید مادر روی شاخه افتاد بکارت شصت ساله مادر پاره شد و دردش آمد خیلی و گره خورد
و گریه کرد
و
به پروانه فکر کرد
به پروانه فکر کرد
به پروانه فکر کرد
به پروانه فکر کرد
به پروانه فکر کرد ...
مبهوت رد دودم ، این شکوه ها قدیمی ست
تسلیم اصل تکرار ، ســـــیگار پشت سیگار
.
.
.
سلام و چطوری و خوبم واز این حرفا
حوصله ی تبادل لینک داری ، فقط واسه اینکه گمت نکنم
لینک کردم تا از صبح تا حالا یه کاری هم کرده باشم
زود زود هد بزن