-
تمام جانم درد می کند...
29 دی 1388 21:28
حد اول در فاصله من تا من در اپسیلون یک کوچک که آنرا زندگی نام نهادیم حد دوم در میان عشق و تنفر که گرچه کوتاه است ولی کمب جایش کیف می دهد حالا که درد می کند گاهی...
-
چیزی دارد من را با خودش می برد...
22 دی 1388 15:35
همیشه از یک کلمه آغاز می شود مثل وقتی که یکهو پای آدم توی چاله می افتد بعد قطار حرفهای پیش و پس آدم را می برد با خودش و آدم احساس می کند یکدفعه چی چی چی چی بو بو چی چی مثل مورچه ای در میان سینه های بزرگتر زنی که زیاد می داند احساس حظی وافر آدم را میگیرد...
-
نرو....
16 دی 1388 22:18
به تو می گویم برو دیوانه به تو می گویم برو پروانه می گویم برو چیزی دارد توی سینه شمع کوچک می سوزد او نگران پروانه های دیوانه است او هم مثل پروانه ها دیوانه است...
-
جای من نباشید...
12 دی 1388 14:09
باید آدم سوراخی عمیق باشد تا معنی خالی بودن را بفهمد یا دلگیر تا بفهمد تنهایی یعنی چه باور کن جای من بودن آسان نیست......
-
بیا اینجا پروانه...
10 دی 1388 22:49
غمگین بودنت مرا نمی ترساند اینکه ثانیه به ثانیه دارم مثل یک شمع خسته آب می شوم هم و اینکه تو با چشمهای خسته از زندگی آتش مرا نگاه می کنی و فکر می کنی به اینکه سوختن زیباست این آتش بیخود توی سرم دارد مرا می سوزاند بیا اینجا پروانه با آنکه می دانم این بوسه تو را خاکستر خواهد کرد...
-
به روی خودت نیاور...
9 دی 1388 20:19
به رویت نیاور که من هستم نگرانم نباش به آتشی نگاه کن که تا آسمان زبانه کشیده تو که می بینی نه؟ دیوانه ها دیگران را نمی بینند ...
-
دارم دیوانه می شوم...
8 دی 1388 14:54
من در تو ادغامم نمی دانم کداممان دارد دیوانه می شود؟ کداممان خسته است؟ کداممان اشتباه کرد؟ که بدبخت می شود؟ کداممان به معراج می رسد من در تو اغدامم هستی مرا به من پس بده...!!!
-
احمق ها...!!!
22 شهریور 1388 17:04
گفتم من از دریا بیزارم توی دریا غرق خواهم شد نمک برای قلبم و آب برای چشمهام ضرر دارد و تازه نفس کشیدن در دریا کار دشواری است گفتند تمام ماهیها گفتند تو دیگر به دریا رسیده ای حالا تو غذای دریایی او تو را خورده داغان چرا معنی سرنوشت را نمی فهمی؟
-
.
6 خرداد 1388 13:59
برای دوست علی: چشم...
-
برای آخرین هوسهای یک حوا
6 خرداد 1388 00:25
برای آخرین هوسهای یک حوا: پستانهای جهانم را روی هم می گذارم و گوشواره های کوچک را با زیان و کمی دست ترکیب می کنم و تنت را می گذارم کنار دستهام من درمان خواهم شد دکتر دروغ می گوید من درمان خواهم شد...
-
.............
5 خرداد 1388 22:58
(1) تازه سال بود آسمان آدم هنوز به دنیا نیامده بود من نبودم و از زمانی که به دنیا آمدم به بعد دنیا دیگر تا ابد ادامه خواهد داشت... ........................................... (2) دستارش را کشید روی صورتش.گفت: "آدم درخت است،دنیا باد.باد کارش وزیدن است،آدم کارش لرزیدن" و لرزید و ما هم.......
-
داستانک
5 خرداد 1388 00:25
بر سر صخره نشسته بود.دریایی خروشان بر زیر پایش. پرسیدم:"دلیلی بگو تا زنده بمانم؟" گفت:"سئوال خوبی پرسیدی. واقعا سئوال خوبی پرسیدی" خودش را از سر صخره رها کرد ....
-
از یادداشتهای ملوانی که اشتباهی به نرده کشتی تکیه داده بود ...
5 خرداد 1388 00:09
خواب نمی بینم این اتفاق طولانی می افتد می افتد و می افتد فرو می روم توی سنگ مثل مرجانی که مردابی می روم توی تاریکی آسمان اینجا سرد است توی دریاها عکسهای خودم را می بینم برف می بارد تاریکی است توی تاریکی برف می بارد... "از یادداشتهای ملوانی که اشتباهی به نرده کشتی تکیه داده بود و سالهاست به عمق دریاچه می رود"
-
یادآوری وظایف یک کرم ...
4 خرداد 1388 14:22
وظیفه داری که دوستش داشته باشی زیرا برای تو می نویسم وظیفه داری بخوانی این مهم است این دانه دانه های کلمه مثل موریانه های درشت پر دار از هیکلت می روند بالا و لای سینه هایت تخم می گذارند بزرگ می شوند کرمهای بزرگ روی پستانت که از تو بالا می روند و می ریزند کلمه های من در توست سر به دنبالت نمی توانی فرار کنی حرفهای من...
-
آخرش...
3 خرداد 1388 01:09
آخرش در صدای کفش یک پایی پروانه می شوم آخرش پروانه می شوم ...
-
"انتخابی از فرهنگ لغات واقعی حرف ش"
3 خرداد 1388 00:53
شورت : تکه پارچه خوشبویی است که زنها آنجایشان را با آن می پوشانند شراب : چیز خوشمزه ایست شمشیر : با آن آدم کشته می شود شیر : آدم را یاد پستان می اندازد شکار : شدنش بیشتر از کردنش لذت دارد شمارش : بی معنی است دنیا پایان ندارد
-
فرهاد نامه
3 خرداد 1388 00:30
پلنگها توی کوه فریاد می زنند فرهاد از پلنگها نمی ترسد فرهاد از این می ترسد که داستان تمام شود و یک نامردی روزی همانطور الکی بگوید شیرین مرده ...
-
حکایت
2 خرداد 1388 01:54
و زمزمه کرد: "باد" باد آمد و از سکوتها گذشت و بر فراز شد و زمزمه کرد: "آب" و باران بارید،فهمید که مستجاب الدعوه شده. گفت: "آنجلینا جولی با پستانی کمی بزرگتر" و در دوردست فرشته ها را می دید که به انگشت وسط ورا اشاره می نمودند و ندانست که آن به چه معنی است...
-
کوهنوردی اجنه تا پاسی از شب...
2 خرداد 1388 01:44
خواب اجنه تا پاسی از شب دست از سرم بر نمی دارد مهتاب خوابیده خواب دریا را می بیند شب مثل گربه آمده کم کم ستاره را خورده هیچ خط خاصی بین دشت و دریا بین آسمان و کوه بین کوه و زمین یا من و تو نیست من و تو در همیم تنها خطوط تو مرا از نبودنم جدا می سازد شمع را دوباره روشن کن می خواهم دوباره خودم باشم تو هم باشی...
-
حکایت
30 اردیبهشت 1388 23:07
ما را گفت تا به شهر رویم. خویش بر سنگی نشسته بود بر دروازه. چون بازگشتیم پرسید : " مردان آنان چگونه بودند؟" گفتیم: "دروغ گویان لاف زن و تزویر گران دیرین" پرسید:" از آنان نبود خستگان سیاه پوش در خود غنوده؟" و باز پرسید:" از زنان چه دیدید؟" گفتیم:" کنیزکان بر پهلونگان گاوان...
-
پیاده روی برای خرید سیم چینی که لااقل بتواند توری ها را پاره کند
30 اردیبهشت 1388 23:02
توری اول جای پای تمام هوسهاست دست زدن به آن هم ممنوع است رنگ صورتی دارد رنگ ممنوعی است کلاس می گذارد توری دوم تنگ است گوشه پهلو را خط می اندازد توری آخر تنهایی است رهایی است و آزادی است به آدم میگوید آرام باش به آدم میگوید خیالت راحت باشد بو کردنش ممنوع است چراغ را خاموش می کند سر آدم را می گذارد روی قلبش و قلبش را می...
-
برای آنکه خودش را از من دریغ نمی کند...
29 اردیبهشت 1388 13:21
چشمهایت را به آسمان می دوزی و در دور دست در صحرای تشنه باران می بارد دستهایت را پرواز می دهی و در خیلی دور پرنده پرمیگیرد گیسوانت را رها می کنی و پروانه های منجمداز موزه ها پرواز می کنند خودت را از من و تشنه ها و پرنده ها و پروانه های منجمد دریغ نکن...
-
ریشه یابی سندروم مرگ در رتیلها...
29 اردیبهشت 1388 12:35
اگر یک روزی به یک رتیلی بگویید که دوستش دارید،احتمالا به پروانه تبدیل خواهد شد.ولی نگویید.رتیلها زیباترند...
-
داستان مردانگی...
28 اردیبهشت 1388 14:24
یک مرد باید ۲ چیز را بداند: ۱. عشق ورزیدن ۲. سیگار کشیدن
-
ترشی نخوری یه چیزی میشی...
28 اردیبهشت 1388 14:22
می گوید:نمی ترسد آقا دلش بزرگ است کفش ساتن می پوشد و کیف آبی می رود خیابان با مردهای غریبه لاس می زند اسمش خورشید است خورشید خواستگار نمی خواهد هیچ وقت از باد نترسیده می گوید: ترشیدن افتخار دخترهاست...
-
من را سورپرایز نکنید...
25 اردیبهشت 1388 01:11
رتیلهای زیادی را می شناسم که وقتی یکی از دخترها صدایشان کرده گفته کوچولو بیا اینجا توی نور تا راحت ببینمت در جا سکته زده اند توی تاریخ ما خیلی مهم اند اسم همه اشان موجود است...
-
آب حمام سرد شد...
25 اردیبهشت 1388 01:05
بپوشید بپوشانید داریم داغ می شویم سنگهای حمام به سینه های دختر می گویند دختر آهسته می خندد و سینه هایش آزادی آب را فریاد می کنند حمام در عذابی لذت بخش قدم به قدم شکسته می شود...
-
جیش...
24 اردیبهشت 1388 00:25
هر زنی هر چقدر هم که بی تربیت و خلاف باشد نمی تواند بشاشد. زنها فوقش جیش می کنند. شاشیدن از کارهای معدودی است که مردها فقط می توانند...
-
کلاغی در تار عنکبوت گیر کرده...
24 اردیبهشت 1388 00:12
کلاغ زیادی از آسمان بارید خفاشها توی غارها پرکشیدند مورچه ها آمدند از تن برهنه ام بالا عنکبوتها توی سوراخهایم تار تنیدند روحم زیاد سوزاخ بود سوراخ سوراخ پر از گلوله های سیاه اشک غلطان و صدای پای رتیل های مرده لرزان در باد جادوگری با صدای بلند خطابم کرد "هنوز هم امیدواری؟" گفتم "شاید شد" کلاغ زیادی...
-
ضد حال...
22 اردیبهشت 1388 23:21
یک روز ریس زندان شهر با زندانی هایش دعوایش شد. لباس زندان پوشید و گفت که دیگر برایشان غذا نمی پزد. حال زندانی ها گرفته شد و به خانه شان رفتند...