...::مزخرفات بین دو سیگار::...

مردی که روبروی تو سیگار می کشد/باحلقه های دود دورخودش دار می کشد

...::مزخرفات بین دو سیگار::...

مردی که روبروی تو سیگار می کشد/باحلقه های دود دورخودش دار می کشد

مذاکره

من ساکت بودم
خدا هم ساکت بود
هیچ کس نمی خندید
و
همه چیز
در سکوت مضاعف گذشت...

راحتم بگذارید...

بگویید 

مهتاب یاد من نیفتد.
شبها
توی سوراخم می خوابم
و صبح ها کنار چاه کوچک
میروم به دنبال پروانه
به خورشید بگویید دنبال من نباشد
اکثرا در سایه ها
تنها هستم
به جست و خیز
باد و برگها نگاه می کنم
دلم را خوش می کنم
که هنوز پاییز است
که هنوز فرصت هست... 

 

هیولا و پروانه

هیولا
سیگاری روشن کرد
به شب خیره شد
و فکر کرد
پروانه ای که آمده بود
دلیل هیچ چیز نیست
تلویزیون کوچکش را روشن کرد
ولی به اعماق شب خیره شد
توی سرش صدای پروانه می آمد
با خودش گفت
وقتش رسیده
و به این فکر کرد
که نمی داند
وقت چه ...

ماه و چاله...

صدای اول
صدای افتادن ماه توی چاله بود
صدای دوم
صدای برخاستن خاکستر
صدای سوم
یک چاله بود که فریاد میکشید
صدای آخر
زنی بود که با دستهای مشت
از چشمهای مست
رو به سوی دریا
فریاد میکشید

مردها
توی چاله های راه دریا
مرده بودند... 

 

قهرمان...

او قهرمان هیچ چیز نبود
شاخه شکسته نبود
او تنها به
برهنه شدن معتاد است
و سیگار اشنو
و دستهای ناباور مردانی
که سینه های کوچکش را کشف میکردند

او قهرمان هیچ چیز نبود
عکسش را
توی روزنامه ها نگذارید

حتی اگر که
با دست لاغرو چشمهای مضظرب
توی جوب
افتاده باشد
او قهرمان هیچ چیز نیست
نمیخواست اصلا که قهرمان باشد...  

 

بیچاره ژاندارک...

جهان بی نهایت سرد است
دستان طفلهای مردم یخ زد
ژاندارک را بسوزانید...

درخت و دزدان...

درخت به دیوار تکیه داد
سیگار می کشید
و قفل در ها را در شب نگاه میکرد
دزدها برادرند
پایتان را روی دستهای من بگذارید
صبر کنید
دزدهای ناموس اولویت دارند
قفلها دشمنند
سنگها رقیب اند
کوهها پدر ناتنی هستند
پدر دزدهای ناموس
حمله کنید
چشم تا به هم بگذاریم
شب تمام شده
پاسبانها دوباره می آیند ...

سالها بعد...

پنهان میشوم
در لای موهای تو
در شکاف پستانت
در زیر پلک چشمهات
و در آرامش مادرانه ای
که دستهایت
دور از دسترس بقیه آدمها

تا زمان چهل سالگی که
خودم را به مرگ تحویل خواهم داد
سربلند
بدون اشکی در چشمی
و چشم در نگاه مردم
متعجب
از لای سینه های تو بیرون می آیم
دست میکشم
به مرگ می گویم:
بیا برویم برادر
حوصله ام سر رفته...
 

 

 

 

((تمام مردهای دنیا برای یک زن کافی نیست))

حکایت ۲

و گیسوان بگشود رو به شب و آتش از میان گیسوان گرفت آسمان را. 

 پرسیدیم: "چیست این آتش که در گیسوان تو افتاده؟" 

 پاسخ داد: "اگر علم الاشیا بدانستی. دانستی که این الکتریسیته ساکن است" 

 و گفت: "نیم عمر آن کس بر فنا که فیزیک نمیداند"

روزمرگی...

در توالت همسایه
صدای ریختن ادرار
در طبقه بالا
مرد مست بالا شهر
دوش میگیرد
دخترک روی تخت خوابیده
رادیو میگوید
اینجا ایران است
صدای ما را
همه ساکتند
همه حرف می زنند
کسی نمی شنود... 

 

 

آخرین مونولوگهای یک کوسه که جنازه اش روی آب پیدا شد...

 انقدر با خودم
حرف می زنم
و حرف می زنم
و حرف می زنم
و حرف می زنم
که توی خودم
خسته می شوم
و غرق می شوم 

و جنازه ام هم دیگر
روی آب نمی آید...
 

 

 

سرتان را بالا بگیرید

سرت را بالا بگیر قورباغه
بالاتر
تنها بودن
به زیبا نبودن می ارزد 

**** 

سرت را بالا بگیر پروانه
بالاتر
پروانه بودن
به بال داشتن می ارزد...

مراحل سقوط...

تلقین
تلفن
تف
عاشقانه ها اینجور اتفاق می افتند ...  

 

 

 

جوک

خیلی خنده دار است که آدمها انقدر سعی میکنند برای خودشان آدمی بشوند و علاوه بر آن از آدم بودن خودشان انقدر بدشان می آید...

حکایت ۱

بر زانوان نشسته، ما در وی مینگریستیم.
مردی آمد. به جامه شاهان. ژولیده  و خاک آلود.  

پرسید:خوشبختم؟
گفت:انسانی؟
در خود نگریست گفت :بر این گمانم
گفت: آنکس که گمان دارد می اندیشد. آنکس که می اندیشد خوشبخت نخواهد شد...  

 

 

مرگ...

 صدای همین
 فردا
 و صدای قیق لاشخوری که توی
 همین
 بیابان روبرو
 از نبود سرم
 از بیماری وبا میمیرد... 

 

 

مرثیه ای برای یک دراکولا...

فکر میکنم که دراکولا موجود خیلی حیوانکی است. خیلی سخت است آدم اینهمه مدت توی تابوت بخوابد و خیلی هم بدتر از بقیه مردها نباشد و همه پی یک فرصتی باشند که با یک میخ چوبی بزرگ بزنند توی قلبش. فکر میکنم با دراکولا همدردم و فکر میکنم او هم مشکلات من را میفهمد... 

 

گرما

سرد
مثل التهاب یک فاصله
و فصل مشترک
شاهرگ و شهریور
دستهای تو
روی دستهای من
و صورت من
توی گیسوهایت ...

تمام تنم درد می کند...

 درخت دست روی التهاب یک جوانه کشید
 باد بوی التهاب را حس کرد
 رود بی اختیار از کناره های شانه زمین سر خورد
 و رفت یا درختهای دیگر گفت:
 "جوانه زدن توی پاییز درد دارد آقا
 خیلی درد" 

 

 

درخت ها و تپه

و درخت خم شد
و بهاری که میگذشت را بو کرد
این بهار بوی عجیبی دارد
با خود گفت
زنی 

 پشت تپه ای آنسوتر  

برهنه ایستاده است
درختها نزدیک بینند
نمیتوانند
پشت تپه ها را ببینند...

سکوت...

چاق بود
لخت بود
- بجنب دیگران بیرون در انتطار ایستاده اند
- میدانم فهمیدنش برایتان سخت است خانوم، ولی مرد بودن گاهی کار بسیار دشواری است
- البته حالا نه
نفهمید من چی گفتم
دیگران هیچ وقت نمیفهمند
باید ساکت بود... 

 

 

قورباغه تنها...

میدانی سنجاقک؟ قورباغه ای که یک مرداب دارد که تویش این همه سنجاقک پر میزنند نمیتواند به خودش بگوید تنها. میفهمم حرف بی ربطی است. لوس کردن است که آدم به خودش بگوید تنها. حرف لوس کردن خود است. فکر میکنم درد قورباغه این است که هیچ وقت هر چقدر هم که سنجاقک رویش بنشیند نمیتواند پرواز کند. فقط وقت سنجاقکها را کوتاه میکند. وقت سنجاقکها را نباید گرفت آنهایی که پر دارند زودتر پیر میشوند...

ما همه محتاج توایم...

جهان به روسری هایت محتاج است
مرمر به پای برهنه ات
و آسمان به زمین نزدیک میشود
وقتی ابرو بالا می اندازی
باور نمیکنی ولی آنروز تلفنت که زنگ زد
مردان پارک همه
آهی عمیق کشیدند...
  

 

 

 

 

دو احمق...

من و درخت همسایه
همانکه هر صبح
ملتمسانه دامنت را میگیرد
عاشقت بودیم
او این زمستان مرد
و من در بهار همین سال
و این به شدت سانتی مانتال است

وظیفه داری آنرا درک کنی... 

 

 

 

ابهام...

 

"به خواستگاری دخترم بیایید
او دو پستان عزیزش را
برای شما کنار گذاشته"
مرد همسایه روی دیوار مینویسد.
و من به اتفاق مهمی فکر میکنم
که در آن خانه افتاده
و دختری که پستان نداشت
در آن
سهمی مبهم دارد... 

 

 

به پروانه فکر کنید...

مادر مقدسی در سن شصت سالگی یک پروانه دید و تصمیم گرفت برای یک بار هم که شده خوشحال باشد. پروانه از روی دشت پرید مادر دوان دشت شد پروانه از رودخانه گذشت مادر از رودخانه گذشت و از روی شاخه ای که پروانه پرید مادر روی شاخه افتاد بکارت شصت ساله مادر پاره شد و دردش آمد خیلی و گره خورد
و گریه کرد  

و
به پروانه فکر کرد
به پروانه فکر کرد
به پروانه فکر کرد
به پروانه فکر کرد
به پروانه فکر کرد
... 

 

 


برای مردها خوب نیست...

" برای مردها خوب نیست! "
بابا میگوید ...

* * *
ومن به طرح پرده نگاه میکنم
به حضور اتاق خواب
به انحنای پارچ نگاه میکنم
و دسته های مبل، که سفید و صاف و لغزنده است
به تو فکر میکنم که روزی
آنجا کتاب خوانده بودی ...

* * *
برای مردها خوب نیست
ولی گاهی
شبها
برای زنها
گریه میکنند ...
 

 

 

دیوارنویسی...

بی خیال 

به درخت تکیه خواهم داد 

آه و سیگار می کشم 

و تخمه 

و غصه  

خواهم خورد 

نگرانم نباش 

من به زمین خوردن  

عادت دارم 

جا خالی دادن 

توی ذات اشیاء است...