شیخ را روزی دیدیم پا در هوا، از پنجره آویخته، به حیرت فرو شدیم که "این چه باشد؟" گفت: "آن تلخ وش که صوفی، ام الخباثث اش خواند یادتان هست؟" گفتیم: "آری" گفت: "آن یار پریچهره چطور؟" گفتیم: "آری" گفت: "اولی بخوردیم ظرفیتش در ما نبود و درصدش زیاد، بد مستی کردیم. دومی خسته شد، ما را از پنجره به بیرون پرتاب کرد"
میگویند تا سه نشه بازی نشه..
شیخ برای سومین بار چیزی را امتحان کند
شاید در کنارش ماند....
شیخ جان رودل کرده بودند از خوردن یار پری چهره