یک ساعتی است که فرهاد همیشه در آن ساعت اشک می ریزد. این یک ساعت خیلی طولانی است. نظامی کل کتابش را توی یکی از همین ساعتها نوشته. کل عمر خسرو یکی از همین ساعتها بود. سینه های شیرین توی یکی از این ساعتها چروکیده شدند. زمان برای کوه کن ها آرام و طولانی و جان فرسا می گذرد...
....................................................
فرهاد ایستاده بود
باد در میان گیسوانهایش
فرهاد ایستاده است
فرهاد ایستاده خواهد ماند...
فرهاد ها را نمی شود شمرد، دیگر این ایستاده ها ی نقش بسته در بیابانی که روزی همه اش کوه بود... فرهاد هایی که هر شب پشت پلک هاشان باز است و پتک هاشان به جای سنگ ها بر دل ها فرو می آید. نمی شود شمرد!
دلم برای بوق اشغال فرهاد تنگ شده
دلم برای خیلی چیزهای فرهاد تنگ شده
که شاید لحظه های پیشین ناراحتم میکرد
اما اینک دلم برای شادی ها .غمها . غصه ها. عصبانیتها . نگرانیها . حتی دلواپسی ها تنگ شده.....
می ترسم بگویم دلم گرفته چون فرهاد خواهد گفت:روی درب خانه.............................................................
قدرش رو ندونستم ..از بی لیاقتی خود میدانم...
خدا او را از من پس گرفت....دلم برایش و برایش و برایش تنگ شده.
فرهاد سالهاست مرده
فرهادهایی هستند زنده و پایدار
شیمودا