و به راه می شدیم و مردی را دیدیم قدم به قدم به خاک افتاده، کویر را می لیسید.
گفتیم: "تا این چه باشد؟"
گفت:" معشوق تازه، دوست دختر قبلی من است برای برنامه امشب تمرین می کنم"
بعدش خندید و گفت: "بد عادتش کردم، بد عادتش کردم"
...............................................................
شنیده ام که در یکی از شهرهای هلند یک دختری بوده که آنقدر زیبا بود که وقتی روی سنگ می نشست و بر می خواست سنگها از او به خاطر اینکه باسنش نرم بوده تشکر می کردند...
و خیلی از سنگها را در کلمبیا می شناختم که به امید اینکه روزی دخترک به آنجا مسافرت کند و آنها بتوانند از او تشکر کنند زبان هلندی می خواندند...
وای از این عادت های حساب نشده
خیلی کارها در ابتدا آسان به نظر می رسند اما امان از زمانی که در ورطه تکرار بیفتند
عادت کرده کاری است که شده
من هم به زبان هلندی علاقه مند شدم
گفتم که تقدیر اینچنین است