...::مزخرفات بین دو سیگار::...

مردی که روبروی تو سیگار می کشد/باحلقه های دود دورخودش دار می کشد

...::مزخرفات بین دو سیگار::...

مردی که روبروی تو سیگار می کشد/باحلقه های دود دورخودش دار می کشد

فرهاد نامه

  یک ساقه گندم گذاشته بود لای لبش خوابیده بود روی صخره ها و به ماه نگاه می کرد. من بالاتر روی یک سنگی نشسته بودم.  

گفت: "چیز عجیبی است وقتی افسانه باشی و عاشق هم باشی" و بعد گفت: "ماه خیلی زیباست من ماه را می خواهم. برایم می آوریش؟  

گفتم: "کالیگولا هم گفت باید ببینم چکار می شود کرد"  

گفت : "شام خوردی؟"  

گفتم: "کم غذا شده ام"  

گفت: "تازه اولهایی" و بعد گفت: "من آخرها هستم"

 

نظرات 2 + ارسال نظر
صدایی خسته.بلند توام با سکوت 13 اردیبهشت 1388 ساعت 15:01

دیشب شیرین مثل همیشه با تکرار خاطراتش میگوفت:
لحظه ی آخری که فرهاد رو دید با اینکه آمده بود که برای همیشه برود ولی...
هیچ نامردی در او نبود ... هیچ نفرت یا خود خواهی ...
یک حس بود....حس زیبای دوست داشتن...
شیرین از نگاه های فرهاد فهمیده بود... حسش کرده بود...
فرهاد هیچ وقت به زبان نیاورد ولی با بنگ زدن هایش عشق را نشان داد.

شیرین خود و فرهاد را اذیت می کرد و در حال حاضر هم در حال اذیت کردن می باشد...
شیرین عذاب وجدان گرفته است...
شیرین هر شب
پشت پنجره
رو به آسمون
رو به ماه
توی شیشه
خودش را یک دیو
میبیند

ولی شیرین خوشحال است
چرا که میداند توی قصه های عاشقانه
همیشه این دیوها هستند که میمیرند
و فرهاد ها زنده و شاد

شیرین نابودیش را در امین آباد یافته است.....

دوست 13 اردیبهشت 1388 ساعت 17:00 http://www.escape1981.blogsky.com

در دوردستها نشسته ای و صدای اسب در می آوری
برخیز
شامت سرد شده است...
و خوابت نخواهد برد...
سیگارت را نیز بیاور.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد