توی نهر سنگی اش می شاشید و می دوید دنبال شاشش که می آمد آرام آرام از صخره ها پایین و چکه چکه توی حوض آن پایین می ریخت. بعد می خندید و بعد گریه اش می گرفت. تمام نهر و حوض را با آب هزار بار می شست و بعد تمیز می کرد که از همه نهرهای جهان تمیزتر باشد. بعد می پرسید: "شیرین جان من زنگ نزد؟ خبر تازه ای نیست؟" بعد که می گفتم:" نه"می آمد و با هم می گریستیم...
اگر شیرین ، فرهاد رو ترک کرده باشه
که فرهاد امید داشته باشه
که شیرین زنگ میزنه
اما
اگر فرهاد ، شیرین رو ترک کرده باشه
که فرهاد نباید توقع زنگ زدن از شیرین رو داشته باشه
هر چند که ، مطمئنا شیرین دلش می خواد زنگ بزنه
اگر این طور باشه اون می ترسه
چون مطمئنا فرهاد به شیرین گفته که: دیگه هیچ کاری بهش نداشته باشه و دیگم بهش زنگ نزنه...
شیرین از فرهاد خیلی بیشتر از این که فرهاد فکرشو بکنه ، حساب میبره.
شیرین تفلک این میون مونده که چه کار کنه.......
من میدونم
شیرین داره درد میکشه......