سرت را بلند نکن
زیر باران تنها
مردهای خسته بسیاری
قبل از تو
ناتوان گریختند
نا امید از دویدن
بی خیال خانه رسیدن
سرت را بلند نکن
زیاد می شود که آدم
فریادش را
دور دهانش بپیچد
سرش را بگذارد
به زانوی تاریکی
و مثل معتادهای فیلمها
احساس کند
می تواند برخیزد
و یادش بیاید هرگز
سرت را بلند کن
بار اولت نیست
آخرین بار هم نخواهد بود...
آنقدر فریادهایم را در خودم داد می زنم تا چیزی از درونم برای دادخواهی از تمام دنیا قیام کند.
باور کن
ای ستاره ی درخشان شبهای تاریک تنهاییم
وقتی نیستی
گویا هوا بارانی است
زن به غیر از گریستن کار دیگر نمی داند........