- انگشتانش
لا به لای سرمه ای هایم...
- فوت آرامش
گیسوانم را...
- خواستم بگویم:
"آب"
حرفهای بسیاری
رفته بود از من
مثل خون از من
خواستم بگویم...
- آه...
پیشانیش
با نفسهای من تصادف کرد
-آخ...
بال پلکهاش
صورتم را سوزاند
- موهایش همه سشواری بود
شکل چشمانش اطواری بود
لای سینه هایش بخار بود
من تو چشانش بچه بودم
- به نفسهای من عادت کرد
- گفتم
زی...نگ
خانوم
توپ من
تو
حیات شما نیافتاده؟
- به نفسهایم عادت کرد
به بوی ترش در سینه هایم عادت کرد
تفهایمان با هم قاطی شد...
- به نفسهایم عادت کرد
به فوت آرام عادت کرد
دستهایش دوید روی پارچه شلوار...
- به نفسهایم عادت کرد
- به نفسهایم عادت کرد
گرم بود
گرمم شد
-پنکه را روشن کرد...