...::مزخرفات بین دو سیگار::...

مردی که روبروی تو سیگار می کشد/باحلقه های دود دورخودش دار می کشد

...::مزخرفات بین دو سیگار::...

مردی که روبروی تو سیگار می کشد/باحلقه های دود دورخودش دار می کشد

فرهاد نامه

"چه می داند آدم هان؟" فرهاد سیگاری روشن کرد گفت: "می رود درس می خواند آدم درس می خواند مهندس و خوشبخت می شود بهترین مهندسهای عالم بعد یکهو عشق می آید و آدم می افتد توی بدبختی و هر چه پتک می زند آرام نمی شود دلش. آخرش دیوانه می شوم می زنم این پتک را توی سرم وخلاص " گفتم: "می فهمم حالا برویم پتک بزنیم؟" دست گذاشت روی شانه ام و گفت:"تو دیگر خراب من نشو برو سراغ زندگی، من یکی برای دنیا بس است" گفتم: " بابا فردین! بابا فداکار!"

وصیت نامه...

"حال مردن ندارم "  

(وصیتنامه ی یک گمشده که توی کویر زیاد راه رفت و آخرش هم مرد) 

 

.................................................................................................... 

 

و گفت
و گفت
و گفت
و گفت
تا از تیمارستان آمدند و او را بردند...

حکایت

شیخ را روزی دیدیم پا در هوا، از پنجره آویخته، به حیرت فرو شدیم که "این چه باشد؟" گفت: "آن تلخ وش که صوفی، ام الخباثث اش خواند یادتان هست؟" گفتیم: "آری" گفت: "آن یار پریچهره چطور؟" گفتیم: "آری" گفت: "اولی بخوردیم ظرفیتش در ما نبود و درصدش زیاد، بد مستی کردیم. دومی خسته شد، ما را از پنجره به بیرون پرتاب کرد" 

 

فرهاد نامه

گفتم: "مردم پای کوه برایت باقلوا آورده اند"  

گفت: "شیرینی خوب است. شیرینی آدم را یاد شیرین می اندازد."  

همه اش را هپل کرد و حتی یکی را به من نداد...  

 

....................................................................................... 

 

بیستون دارد
توی سینه فرهاد
اتفاق می افتد
چیزی هنوز در
سینه اش می کوبد
تق تق
تا وقت خاموشی ...

شب ...سیگار...پرده!

شب می گوید: "یک ستاره لعنتی اینجا روی شانه ام گز می زند و این درد لعنتی ماه آخرش من را خواهد کشت"  

ریلکس و بی خیال  

شب سیگار سرخ می کشد  

و از پرده های پنجره  

سراغ دخترها را می گیرد ... 

 

باد...شاعر...دریا و مزخرفاتی دیگر

شبها
پروانه ها
به انتظار چراغها
در آتش فراق دوری شمعها
بین گل بته های
زرشکی می سوزند
شبها
دریا می آید
روی دریا قایق می آید
روی قایق مردی
ماه روی شانه هایش
و نازکترین دختران شب را
دزدیده
به باد خواهد داد
و شاعرها
شبها
با باد
سر گیسوی پریهای لخت دریایی
کشتی می گیرند
شبها دنیا طوفانیست
دیوانه اید اگر
توی طوفان تنها می خوابید ....

فرهاد نامه

و گفت: "shit!"  

و گفت:‌"اگر این همه سال جای تیشه شخم زده بودم گرسنه به دنیا نمی ماند"  

و گفت: "به تخمم همین پتک زدن خوب است"  

و صدای تیشه اش از نو جهان را پر کرد...  

 

.................................................................................................... 

 

گفت: "شیرین آمده بود"  

گفتم: "دروغ می گویی"  

گفت: "درست یادم نیست شاید هم بهار شده باشد آدم چه می داند"

آرامش مگسی...

و گفت "مگس هیچ وقت به پره پنکه ها نخواهد خورد"
و گفت "و انسان هرگز به آرامش نمی رسد هرگز"
و پرسید "از میان شما آیا کسی مگس کش نخواهد داشت"
  

 

....................................................... 

 

یک وقتهایی هست که آدم احساس می کند دارد توی خودش می رود فرو اینجور موقعها بهتر است آدم کمتر دست و پا بزند چون هرچه بیشتر دست و پا بزند اوضاع بدتر خواهد شد...

در باب اشیای انتزاعی...

گفت :"آنکه می گوید فهمیده و آنکه می گوید می داند راست می گوید بهتر است آدم به جای ناامید بودن احمق باشد"  

و گفت: "در تو دیوی است؟"  

گفتم:"در تو هم؟" 

 گفت: "در من نیز" 

 

........................................................................................... 

 

جهان ناباور و
ناپایدار و
متناقض
به گرداگردم
و من
که به رنگ آبی مطلق گردم
به دایره قرمز
فحش خواهم داد
به مربع سبز
و زرد پنج گوش
و با افتخار خواهم گفت
من
آبی مطلق
متضاد رنگهای دنیا
من
هرگز
ضلعی نداشته ام... 

 

حساب و کتاب نکنید...

حسابش را که می کنم به خودم می گویم خیلی خنده دار است من این همه تخیل می کنم و آخر در هیچ کدام از تخیلاتم خوشبخت نمی شوم. فکر می کنم این مساله خیلی دهشت آور و ناامید کننده و نفرت انگیز است...

فرهاد نامه

و فرهاد گفت: "کاش سبیل داشتم" 

خسرو گفت: "من دارم"  

شیرین گفت: "خسرو جان چرا سبیلهایت را نمی تراشی؟"   

 

در باب تنهایی...

"با مردم صادق باش و از تنهاییت لذت ببر" مردی تنها به من گفت و به میان صحرا گریخت.  

پرنده ها هراسیده گفتند "فراموش کن فراموش کن"  

 

................................................................................... 

 

"تنهایم" این را گفت. 

 گفتیم: "شیخ پس ما دست خر هستیم؟" 

 گفت: " توی همین مایه ها" 

باد ما را با خود خواهد برد...

و گفت:یقین رفته باد بادبان ما نخواهد شد. اژدهای شک پشت موجهای کلمه ایستاده است. پارو نزن شاعر. پارو نزن....
این بگفت و بادبان را کشید. 

انگار که ترمز دستی پژو را کشیده باشد. کشتی دور در جا زد. 

گفت:به سوی جهنم می رویم. شیطان هم حتی با ما نمی آید...

خوابهای فرهاد...

خواب دیدم که می دویدم توی یک دشت خیلی دور .همانجور که گاهی خسرو را خواب می بینم. 

خواب دیدم تمام کوههای دنیا را دویده ام و برگ تمام درختهای دنیا را دست کشیده ام. 

خواب دیدم رفته ام برزیل و خیلی خوب رقصیده ام و تمام مردم دنیا و تمام دخترها توی کف من بوده اند.  

خواب دیدم که پرواز می کنم توی رنگهای آبی آسمانی و توی نورهای نارنجی روشن.  

خواب دیدم از جنازه رتیل پروانه ای در آمده...

باد جنازه رتیل را روی سنگ و زیر خورشید تکان می داد...
 
 

  

 

بحثی در باب رکب خوردن...

گفت: "همیشه همینطور است دیگران را راهبری و با توی می آیند قدم به قدم و یکباره قدم بر  می داری و هیچکس نمی آید بعد توی دره تنهایی سقوط می کنی"

سقوط

کلا فکر میکنم زندگی یک جور سقوط خیلی طولانیست که بهترست در آن آدم زیاد راجع به زمین فکر نکند. 

شنیده ام آدمهایی که از بلندی پرت میشوند قبل از اینکه به زمین برسند شلوارشان را همیشه کثیف میکنند. فکر میکنم این خیلی منطقی است.من هم بچگی شلوارم را خراب میکردم البته بعدش یاد گرفتم که فکر کنم هیچ اتفاقی در حال افتادن نیست.  

 

 

فیلسوف و چاله

تلویزیون درباره یک رتیل کویری حرف میزد که روزها در یک چاله داغ انتظار میکشید،تا یک حشره داخل چاله اش بیافتد.  

فکر میکنم این عنکبوت خاص به خاطر ایمانش به سرنوشت و داغی هوا که آدم را دیوانه میکند و مدت طولانی انتظار ، فیلسوف خوبی بود اگر میتوانست حرفهایش را توی آن برنامه بزند...

قبل از مردن جیش کنید...

خیلی از عزراییل میترسم. خیلی خیلی. کلا از بچگی از اسکلت میترسیدم. 

 هنوز فکر می کنم  که عزراییل جای صورتش یک تکه استخوان خیلی وحشتناک دارد.  

فکر می کنم بعدا که قرار است یک ماه بعد از مردنم جسدم را از سوراخم در بیاورند از ترس شلوارم را خراب کرده ام... 

 

!!!!!

همین که من شبها به یاد تو می افتم
و اینکه من تنها به یاد تو می افتم
و اینکه بارانی
و اینکه هر ستاره ای توی هر بیابانی
و حوض کوچکی توی خانه ای در خیابانی
و هر نیمکت سبز پارک
و هر دست کوچک
و هر چشمهای گربه های مامانی
که می بینم
به یاد تو می افتم
نکته خطرناکی است...